loading...
شازده کوچولوی زمینی
آنتوان بازدید : 115 دوشنبه 16 فروردین 1389 نظرات (0)

 

چقد دلم براي تو تنگ شده است. گويي كسي در اين شهر نيست كه صدايم را بشنود. از

شهرتان گذشتم و ضربان قلبم بالا و بالا تر فت تا اينكه از چشمانم دريايي جوشان بيرون زد آمدم

 اينجا در سرزميني ديگر تا هيچگاه نتواني خبري از دلسوخته اي چون  من داشته باشي و كسي مرا

 ديگر نمي شناسد . اينجا خصوصيه خصوصي ست. وحالا نوبت توست كه روز به روز دلتنگتر

شوي بي هيج خبري . شوگاري تيره تر از شبهايت دارم و آتش گرفته اين قلب نا آرامم....

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 17
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 19
  • بازدید کلی : 1,632