loading...
شازده کوچولوی زمینی
آنتوان بازدید : 112 پنجشنبه 19 فروردین 1389 نظرات (0)

دیشبم به سختی گذشت . نظاره میکنم مردنهای هر روزم را و سخت اینست که نیستی . بوی

 تلخ کافی شاپهای بیگانه و غریب یادت را صد برابر افزایش می دهد  و من چون کودکی که

بادکنکش را به زور از گرفته اند به پهنای صورتم از دست دادنت را هر روز سوگواری میکنم ....

آدمها نیز نمی توانند جای نبودنت را بگیرند و من دلم می خواهد که موفق شوی حتی این دیر

 زمان که کنارت نبود ه ام و ارزوی بوسیدنت هر شب مرا بی خواب میکند  و به خودم میگویم تو می آیی و من هنوز منتظر تو هستم .

به خودم صبح به صبح قول می دهم  تا ده که بشمرم ترا از یاد برده باشم  . میشمرم:

۱

۲

۳

 و دوباره یاد میکنم خندیدنت را.....

۴

۵

۶

یاد میکنم چهره ات را ....

آخر قرار است از یادم برود و میخواهم بار آخر سیر تر نگاهت کنم....

۷

۸

۹

یاد میکنم تمام خاطراتم را که هر لحظه اش برایم عجیب ترین و زیباترین خاطرات است و غرق رویا میشوم .... فراموش میکنم ..........

۱۰

فراموش کرده ام که قرار است تا ده که میرسم از یاد رفته باشی و می گویم  فردا تا ده میشمرم که از یادم بروی ....................

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 15
  • بازدید سال : 15
  • بازدید کلی : 1,628