loading...
شازده کوچولوی زمینی
آنتوان بازدید : 108 دوشنبه 16 فروردین 1389 نظرات (0)
 

ساعت شش بعد از ظهر و همچنان درگیر کارم خودم را  مشغول می کنم تا نبینم

 خورشید کی طلوع می کند و کی غروب.

 خیلی وقت بود نیامده بودم و دلم برای اینجا تنگ نمی شد فقط آمدم اعلام کنم

هنوز نفسم به شماره نیفتاده است و زندگی دارد میگذرد با همه ی سختی هایش .

میخواهم برای تعطیلات به مسافرت بروم تا آخرین روز .

  شیراز  و کردستان که در برنامه هست شاید جاهای دیگری هم اضافه شد.

سال خوبی داشته باشید با رسیدن به آرزوهاتان ..............

آنتوان بازدید : 99 دوشنبه 16 فروردین 1389 نظرات (0)
 

روز های تعطیلی ام شروع شد با آغاز اولین روز یادتو در من زنده .

بهار امسال آمد ولی مثل پارسال سرسبز نیست به چشمانم زیرا

تویی که به چشمانم زندگی بخشیدی امروز دیگر سوی چشمانم را

 دزدیدی و سکوتهای بیکرانی که مرا غرق در افکارم میکند . افکاری

 که  اول و آخرش به تو می رسد  و دروغهای بزرگی که گاهی خودم

به خودم میگویم شاید باورم شود ولی حقیقت چیز دیگری ست و

حقیقت .............................. اینست که تو تا ابد برایم زنده ایی.

آنتوان بازدید : 119 دوشنبه 16 فروردین 1389 نظرات (0)
 

این روزها دوباره قلبم بی تاب شده....

امروز رفتیم فیلم هیچ را دیدیم و ................ و مسیر چشمانم در پیاده رو های این

شهر دنبال چشمانی تیره می گشت..........

 

 

آنتوان بازدید : 122 دوشنبه 16 فروردین 1389 نظرات (0)
 

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

از فردا یا درست بگویم همین امروز و دقیق تر از چند ساعت دیگر آغاز میشود مسافرتمان.

دل ما دوست می داشت که پیشتر راهی میشد و دلی سیر در می آورد از سفر.

سفرمان بخیر و شادی باد و جای دوستان سبز..... 

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 20
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20
  • بازدید ماه : 22
  • بازدید سال : 22
  • بازدید کلی : 1,635